زندگی و اتفاقاتش

ساخت وبلاگ
صبحا که پا میشیم  نه هنوز پا نشدیم اول تلگرام اینستا و واتساپ بعد میبینیم که باید  بریم از وقتی سریال وست ورد رو دیدم همش فک میکنم ما تو یه پارکیم و این کارا که میکنیم هم جز ئئ از نهادینه های وجودمونه به نظرم دیگه خیلی سخت نمیاد و باید بگذره که میگذر زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:10

گذشت">گذشت و در گذشت اونروز برادرم رفت برای همیشه کجا رو نمیدونم ولی رفته بود و من دیر رسیدم  من در ملاحضات خودم گیر کرده بود م در باید ها و نبایدهایم گیر کرده بودم انقدر  بالا و پایین کردم که دیر شد من رفتم بیمارستان ولی داداشم روح نداشت جسم سردش را در سرد خانه بیمارستان گذاشته بودن  و ما بیرون نشسته بودیم و مویه میکردیم گریه میکردیم دلم میخواست برم فرار کنم ولی نمیشد انگار من باید اونجا میموندم  و اون فضا رو تحمل میکردم انگار ما خیلی بزرگ شده بودیم انگار که انقدر بزرگ شده بودیم که یکیمون مرده بود مرده بود مرده بود ..............وقتی بلند شدم که دنبال برادرم برم پام وجود نداشت و ام اس که رفته بود و توهمی بیش نبود برگشته بود  انقدر نزدیک روی پام نشسته بود  ومن دیگه تموم شده بودم نبودم مگه میشد اکبر نباشه و من باشم  اسمش نباشه و من باشم ولی انگار شده بود انگار اکبر نبود و من بودم نصفه فلج و یطرفه ولی بودم باید میموندم و تحمل میکردم  و باید اون روز کذایی رو می گذروندم راه فراری نبود  برادرم رو بوسیدم از همسرم خواستم منو برد و دیدمش سینه خوشگلشو بوسیدم وریشای خوشگلشو بوسیدم ولی خیلی سرد نبود انگاری خوابیده بود  و  هنوز نرفته بود بود و من حسش میکردم اونجا بود  ولی روز بدی بود خیلی بد ............................... + نوشته شده در  جمعه بیستم آذر ۱۳۹۴ساعت 13:15  توسط گوهر حسينيان  |  زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:27

ما ختم گرفتیم برگشتیم خونه و بعد دردای شدید دست و پام  و بعد همسرم و بیمارستان و حمله ام اس و کورتون و فیزیو تراپی و ورزش و اسپیلت و راه نرفتن و نبودن اکبر  نبودن اسمش و نبودن وجودش و بچه هام وپسرم و ضربه=  شدید نبودن داییشون و اینکه من باید خودمو سر پا نگهدارم انگاری زیاد ادای گنده ها رو در اورده بودم انگاری حالا که اداشو در اورده بودم باید تا اخرش میرفتم و خونه رو نگه میداشتم و پام روهم که باید دنبال خودم میکشوندم  و این وسط سالن هم بود  اجارش و کارکنانش و  دیگه باید چیکار میکردم  من نشستم پشت لب تابم و مینویسم  ولی کاملا خلع سلاح شده ام و نه میتونم مبارزه کنم نه میتونم بلند شم و ام اس منو برد + نوشته شده در  جمعه بیستم آذر ۱۳۹۴ساعت 13:29  توسط گوهر حسينيان  |  زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:27

وقتی کسی تو رو نمیخونه برا چی مینویسی

واقعا چرا دلم میخواد بنویسم وقتیکه کسی نیست تو باید تنهایی تو دنیای خودت باشی تنهایی ف

+ نوشته شده در  یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۴ساعت 22:32&nbsp توسط گوهر حسينيان  | 


زندگی و اتفاقاتش...
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نمیخونه,مینویسی, نویسنده : goharhoseinian بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56

مرز چهل سالگی سلام من تا سه ماه دیگه سی و نه سالگی را پشت سر میزارم و وارد چهل سالگ ی میشوم و میخوام بگم هیچی در من تغییر نکرده هنوز همون احساسات دوران بیست سالگیم را دارم هنوز همونطوری هروز اشتباهاتم را تصحیح میکنم و هنوز همانطور احساسا زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56

گذشت و در گذشت اونروز برادرم رفت برای همیشه کجا رو نمیدونم ولی رفته بود و من دیر رسیدم  من در ملاحضات خودم گیر کرده بود م در باید ها و نبایدهایم گیر کرده بودم انقدر  بالا و پایین کردم که دیر شد من رفتم بیمارستان ولی داداشم روح نداشت جسم سردش زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 127 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56

ما ختم گرفتیم برگشتیم خونه و بعد دردای شدید دست و پام  و بعد همسرم و بیمارستان و حمله ام اس و کورتون و فیزیو تراپی و ورزش و اسپیلت و راه نرفتن و نبودن اکبر  نبودن اسمش و نبودن وجودش و بچه هام وپسرم و ضربه=  شدید نبودن داییشون و اینکه من باید خودمو سر زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : بیمارستان, نویسنده : goharhoseinian بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56

من و داروی جدید میگن باید بخوابم بیمارستان و داروی جدید بگیرم و تو بخش ای سی یو بستری بشم و زیر نظر پزشک دارو رو بگیرم بعد از اینکه کلی دعا کردم بمیرم حالا میفهمم که من میخوام خوشبختی بچه هام رو ببینم و دلم میخواد عاشق شدن دخترامو ببینم بچه دا زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56

بی عنوان نمیدونم میتونم براتون بگم که چی کشیدم  وچی بسرم اومد سی سی یو بودم و مرخص شدم اومدم  هنوز مشغول بوسیدن بچه هام بودم که تب شروع شد درد در تمام تنم می پیچید ومن چهار روز روی اون تخت جون دادم هنوز یکماه نشده بود که روی همین تخت به همسرم زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56

طرح سی بی ار و ارضای روح داغون وخرابم سلام دوستان خوبم تو این مدت همش انرژی های منفی به طبیعت فرستادم و به شما عزیزان تو ای روزای سخت دست و پا میزدم که یه تلفن از بهزیستی بهم شد شاید خیلی مهم نباشه ولی سپردم به خدا و رفتم بعدش شرکت در کلاسای زندگی و اتفاقاتش...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی و اتفاقاتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goharhoseinian بازدید : 133 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 1:56